رهایت کردم
تو را و خطوط مبهم پیشانیات را
که رنج هزار خورشید را حک میکند
و آغوش گرمی است
برای رویاهای تفتیده
و کبوتران پریده رنگ
دیگر نامت
خاطرهات
عبورم نمیدهند از لابهلای شاخههای درختان
خوشههای انگور
دیگر در انتظار دستان تو نیست
دیگر
خش خش گامهایت
سکوت خفۀ باغ را نمیشکند
رهایت کردم
تو را و خطوط مبهم پیشانیات را
و دیگر این باد است که مرهمی است
برای شانههای زخمیام.