روزها گذشت و… مگر راه دورتر شده رفت
دل به کوره پخته نشد، ناصبورتر شده رفت
آشنایی من و تو دود شد به کام هوا
آشیان سوختهی ما تنورتر شده رفت
صبر بود و شد سرطان، عشق نیز بست دکان
سنگ بود طاقت من، سنگ گورتر شده رفت
میبرد تمام مرا، نامهبر که میگذرد
آخرین پیام من و لطف هر که میگذرد…
پارهای که در ورقم، واژهای که زخم لبام
ناز چشم بسته کشم، گوش کر که… میگذرد
بار بار خاطره را از سرم کنار زدم
مثل شال آبیاش از روی سر که میگذرد
درد نیم گم شده را میکشد دوباره دلم
این غزل عسل شدنی نیست؛ شورتر شده رفت
آرزو هنوز همان آرزوی کودکیام
ذوق جست و خیز ولی رفت و کورتر شده رفت
روز دیدن تو که شد، مثل بغض شام شدم
غصهها رسید و تو نه، رنج زورتر شده رفت
 
				 
								 
								 
								 
								