آخرین اشعار

رفاقت

رفاقت آمد و پر کرد ماجرای تو را
رفاقت آمد و پوشید کفش های تو را

رفاقت آمد وقتی تو خواب بودی، بعد
کنار بستر خود پهن کرد جای تو را

تو خواب بودی چون روح با تو یک جا شد
به خون تازه خود شست دست و پای تو را

ز دفتر پدر و مادری ت خط خوردی
رفاقت آمد و پرداخت خون بهای تو را

و بعد آمدن ابرها به خانه تو
و بعد، بر زدن ابرها صدای تو را

اتاق خواب تو را باد می کند جارو
نسیم صبح به تن می کند ردای تو را

ستاره ها در اتاقت زغال قلیانند
فرشته ها دم تو، حال تو هوای تو را…

تو با رفاقت در یک لباس در یک خون
گرفته است رفاقت به خود ادای تو را

به خون صافی نو گشت نام تو تازه…
که عشق آمد و پوشید کفش های تو را…

شناسنامه