رسالت

به احترام تمام بانوان شاعر سرزمینم، به خواهرم خالده فروغ

به آنان بگو
از شهرهایی آباد و آزاد
که در خواب دیده‌ای
که در آن‌ها انسان‌ و پرنده
دست در دست هم پرواز می‌کنند
از عطر شکوفه‌های سیب
که وقتی بیدار شده‌ای
هنوز از سرانگشتانت می‌تراویده است
چمدان کلماتت را باز کن
و چیزهایی را که تصور نمی‌توانند
پیش چشم‌شان بگذار
این‌که می‌تواند در قلب زن باران ببارد
این‌که می‌تواند در مژه‌های کودک
دسته‌های گنجشک لانه کنند
این‌که تنهایی می‌تواند برای مرد زندان شود
با قفل‌ها و زولانه‌هایی مکرر
چمدانت را باز کن
و با کلمات شعبده کن
اسبی را بر سطح ماه بتازان
پلنگی را در پیاله‌ی شراب حل کن و بنوش
قطعه ابری را با کلاه و عصا و عینک
روبه‌روی‌شان
بر چَوکی بنشان
رودخانه‌ها را بردار
و دور زخم‌های بی‌شمارشان ببند
ای خواهر تنی باغ‌های گل‌ سرخ!
چمدان کلماتت را باز کن
این شهر رو به خشکیدن است
و این مردمان
این بار به پیامبری زن محتاج‌اند

شناسنامه