در ابتدای چشم تو پرواز میشوم
هر صبح از سلام تو آغاز میشوم
یک عمر در سکوت تو در بند ماندهام
یک روز از تمام تنت باز میشوم
بر دورههای تازه این ساعت غریب
در یادهای سبز تو تکتاز میشوم
از شوقهای خسته دیروزها دریغ
با حسرت همیشگی انباز میشوم
یک ابر در بهار دلم بغض بودهام
صد رعد در خزان خود آواز میشوم
بیگانگی از آتش پرهیزها نبود
کاین سان درون هستی خود راز میشوم
راز نیازهای نهان نگفتهها
راز غمین فلسفه ناز میشوم
یک روز از صدای تو آواره گشتهام
عمریست با نیاز تو دمساز میشوم
هر روز با سلام تو، اینک، همیشهها
با یک امید تازه سرآغاز میشوم