ذوالفقار(4)

در من دوباره زنده خواهد شد، اندیشه های آتشین امشب
شوق عروج آسمان دارم از حجم سنگین زمین امشب

تا دردهای استخوان سوزم از ریشه در من جان بگیرد باز
باید ببندم بقچه فریاد بار دگر بر ترک زین امشب

دم های گرم شعله ها افروخت، جنگل به جنگل پیکر ما را
می پرورد خاکستر این مرد، ققنوس های آتشین امشب

بر خیز ای شوریده بخت ای قوم! پایان بده بر زمهریر مرگ
در گرگ درِّه فتنه می جوشد، دشمن نشسته در کمین امشب

با بازوی مردی در این میدان، تیغ دو دم بر گیر چون مولا
دامن بیفشان بر کویر و کوه، خنجر بکش بر مارقین امشب

در این محیط تیره و دژخیم،”لا سیف الاِّ ذوالفقار” آری
مردی که چشم فتنه بر می کند شمشیر خورده بر جبین امشب

شناسنامه