بنی صهیون که میدیدند تنها برج خیبر را
کنون دیدند بازوهای قدرتمند حیدر را
مگر پرچم نبود این سالها بر دوش فرزندی؟
که مرحب نیمه شد تا پا، پدر چون تیغ زد سر را
و بعد از یک هزار و چند سال از قلعه سینا
به بیرون آورد بازم علی از پاشنه در را
شناسانده فراوان قوم دشمن را به ما قرآن
همانهای که آزردند در هر جا پیمبر را
چه فرقی میکند بن عبدود، باراک و بنیامین
هر آن جایی که کرده ذوالفقاری قصد کافر را
پیامی داشت، غرش نه! صدای آرش و زلزال
ازین پس در خیالت دفن باید خبط دیگر را
تعهد کرد آن شب بر فراز کربلا سجیل
و هم با مسجد الاقصی که کوبد مشت آخر را