آخرین اشعار

دو دست

بگیر دست‌ من‌ ای‌ لطف‌ زودرس‌ به‌ دو دست
هرس کن آه غم باغ را هرس به دو دست

علم گرفته همان کودکی که بی لطفت
رها نمی‌ شد از آشوب‌ یک‌ مگس‌ به‌ دو دست

شکوه و هیبت قدر و شجاعت و جبروت
به‌ قلب‌ می‌ رسد این‌ حرف‌ها سپس‌ به‌ دو دست

وگرنه شاه شجاعت کجا و آن کس که
گرفته گوش‌ خود از ناله ی جرس‌ به‌ دو دست

در این‌ شهادت‌ تدریجی‌ اش ‌ادب ‌پیداست
گرفت دامن آداب را ز بس به دو دست

به سینه گفت تو باید که تیر جمع کنی
کنون‌ که‌ جمع‌ کند‌ شاه‌ خار و خس‌ به‌ دو دست

به چشم تیر گرفتی و خاک پای تو را
به‌ چشم‌ می کشد این‌ دشت‌ از هوس‌ به‌ دو دست

نوشته اند که از اسب چون زمین خوردی
زد است‌ کف‌ همه‌ از کینه‌ یک‌ نفس‌ به‌ دو دست

حسین خواست بمانی و بی تعلّل ساخت
به‌ دور پیکر مجروح‌ تو قفس‌ به دو دست

بدون دست در آغوش یار جان دادی
حمایتی‌ که‌ نکرده است‌ هیچ‌ کس‌ به‌ دو دست

رسید غربت مولا پس از تو تا جایی
که کشته است چهل خصم را فرس به دو دست

شناسنامه