آخرین اشعار

دو بخارا، دو سمرقند

لعل ما مشترک است و دو بدخشان داریم
چند جسمیم جدامانده که یک جان داریم

دور کردند مرا از تو که دشمن باشیم
بعد دیدند به‌ هم عشق دوچندان داریم

نه، به خط‌های سیاسی و سیاست‌بازی‌ست
در دل کابل اگر مهر به تهران داریم

دخت شیراز، گلِ تازه به گیسو زده است
با وجودی که خزان‌ست، بهاران داریم

چشم‌هایش دو بخارا، دو سمرقند من‌ست
از لبانش چقدر قندِ فراوان داریم

رستم از زابل اگر بار دگر می‌آید
هر کجا پا نهد از شوق، سمنگان داریم

در ادب‌گاه سخن، با دل ویرانه بیا
تا ببینی که در این سینه چه پنهان داریم

هان مگو خواب و خیال‌ست که من می‌گویم
تا که یادی ز قدیم‌ست، خراسان داریم

عاقبت از «من» و «او»، ما به میان می‌آید
روی این حرف نه تأکید، که ایمان داریم

شناسنامه