دلم سرخ و کوچک بود
آبی و کوچک
با شادی های رنگ پریده
در لبها و لباسهام
روشن بودم در چشمهات
لزج…
و تکرار حروف بی ریشه
از پر رنگ به کم رنگ
از سیاهی به هیچ
دنیا جوری تمام شده
که انگار تمام خیابان های یک طرفه را
بی جهت دویده ام
زمان تکرارِ بیهوده ی
موزیکی ست بی کلام
و زندگی عادت کردن به زخم
و کلمات بدبو…
شور است زندگی
در کهولت قلب
در کشتن مورچه ها
و رد سفیدی خشکیده گوشه ی چشم
پشت پرده است
باد است زندگی
و استخوان های تراشیده
با دو پای آلوده
دستان آلوده
و دهانی آمده از دروازه های جهنم…
زیبا و وسوسه انگیز
زیبا و اندوهگین
زیبا و گناهگار
با دهانی سرخ
و حقارتی که بر بالهاش نشسته…