میدود در پهنۀ هامون هیولایی
آهنین چنگ، آهنین تن، را برین پایی
بانگ بر میآورد مانند غرّان ببر
در هوا میبندد از انفاس گرمش ابر
همچو کشتی میرود در دشت چو دریا
در مسیرش میشود موج از زمین بالا
بعد چندی، هر طرف کو را میپوید
از قدم جای شکفتش سبزه میروید
کرد مسیّن تپهای از خرمن گندم
گاه گاهی رقص رقصان میفشارد سم
تپه را میگسترد بر پهنۀ هامون
زرّ سرخ از قلب مس میآورد بیرون
گرچه این موجود وحشی مست و بیباک است
آهنین گاوی تنومند است و چالاک است
میکشد افسار او را دست انسانی
زورمند و پرتوان بازوی دهقان