آخرین اشعار

در نارسایی دنیا

(تقدیم به ثریا بهاء)

 

در سکوتِ این سنگ
که خوانندش زمین؛
دنیای نارسایی
می‌شود شام می‌شود سحر.

در این سکوت
در این نارسایی
جانورانِ خودخوانده‌ای
متوهم از کمال
متوهم از تاریخ.
در عمقِ خنده‌هاش اندوه
در عمقِ گریه‌هاش امید.
چه حقیر
چه مغرور
پُر از «اگر»
در قسمتِ خاک
تعبیر به خاک…

در این دچارِ ناتمامی
در این وسط
زنی از روایت بلند
انگشت به آفتاب
«رها در باد»
می‌ایستد در ازدحامِ بیهوده‌ی دنیا
می‌نویسد سرودِ هجرتِ انسان.

در سکوتِ این سنگ
در نارسایی این دنیا
هیچ‌گاه این‌قدر گرسنه نبود انسان
کسانی در یمن دست به آفتاب
گرسنه از نان.
کسانی در حرم
گرسنه از خون،
در سازِ اره‌ی خاشقجی
می‌خوانند سرودِ سلامتی بن سلمان.

در چنین زمانه‌ای
رسا از نیرنگ
رسا از صغارت
حرمین از بن سلمان کامل
کاخِ سفید از دونالد.
بی‌گمان معیادی‌ست
مدارِ بشارت در کمال!

عجب این سنگ در تکرارِ دنیای نارسا
می‌شود شام می‌شود سحر.
وَ ما در عادتِ حقیرِ خویش متبسم
تکرار می‌کنیم:
صبح بخیر!
صبح بخیر!

شناسنامه