کوهِ سکوت آب شود در مقابلت
نبض غزل مجاب شود در مقابلت
باید به پاس چشم تو، هرجا که چشمه است
دریایی از شراب شود در مقابلت
باید تمام پنجرهها عاشقات شوند
آیینه، آفتاب شود در مقابلت
آنقدر بیقرار تو هستم که سینهام
یک دشت اضطراب شود در مقابلت
احساس نانوشتهی چشمان عاشقم
یک سرزمین کتاب شود در مقابلت
«دستان تو که ساقهی سبز نوازشاند»
دور تنم طناب شود در مقابلت
آتش بریزد از دهنم جای شعر تر
یعنی دلم کباب شود در مقابلت
پاینده باد شورش توفان بوسهات
در سینه انقلاب شود در مقابلت