یک سینه پر از آه شکسته زن و شوهر
در خلوت آیینه نشسته زن و شوهر
گشتیم حریق تن آلالهی وحشی
آزرده چو روح گل بسته زن و شوهر
آوارهشدن با عطش سرخ، چه دردی!
از جبر جهان با دل جَسته زن و شوهر
عمریست روانیم در این دشت دلآشوب
ماییم و نفسهای که خسته زن و شوهر
یک شانه دماوند و دگر شانه چو الوند
دو کوهِ بلندی نشکسته زن و شوهر