همدردی با بانو کبری بلخی
ای آنکه غمگینی و سزاواری*
مرگ چهرههای گوناگونی دارد
در سالخوردگی بهترین چهره اش را نشان میدهد
شاید به سیمای پرستار خانه سالمندان باشد
یك ضرورت خودخواسته
یك صمیمت ناگزیر
این است كه وقتی فرد پیری از جهان می رود
حتی نزدیكترینانش
با آرامشی در كار تدارك مراسماند.
و آشنایان بدون ترس و ترحمی
ابراز وجود میكنند.
نطق خیلیها باز میشود؛
از ملای مسجد گرفته
تا پیرهزن همسایه
كلی حرف و حدیث درباره مرگ دارند. مرگ در جنگ
به هیأت جلاد است
ماموری كه باید اجرای فرمان كند
در جنگ ها آنچه ازیاد می رود مرگ است.
قاصد مرگ در بیماری
به موجود در سایه شبیه است
با شك و تردید باید مراقبش بود
از دستش در رفتی برنده ای
گیرش افتادی هم باختن در كار نیست
مرگ در حوادث اصلا قیافه ندارد
بی صورت و سایه
به سراغ آدمها میآید.
مرگ
اما وقتی به سراغ جوانان میآید
زشتترین چهرهاش را نشان میهد.
نمیشود آن را به چیزی تشبیه كرد
حتی نمیشود دربارهاش حرف زد
تنها میتوان سكوت كرد
در انبار كلماتت به دنبال تعبیر مناسبی میگردی
اما دست خالی برمیگردی
میمانی به صاحب مصیبت چه بگویی
تنها باید زمان بگذرد
گذشت زمان و آفت غفلت
دو داروی مرگ جوانان است.
دریغ از جوان مرگی
*رودکی