دوباره آشفته خوابم امشب که دیدهام دیده خوابِ کابل
خرابم امشب، خرابم امشب، خرابم امشب، خرابِ کابل
پرندهام؛ پرکشیده از خود، رمیده از هرچه آب و دانه
پرنده شوربخت دریا؛ کدام دریا ؟ سرابِ کابل !
به پشت ابرِ کبودِ گریان، نهان مکن چهره، ماهِ رسوا !
که رازِ شب های روسیاهت، فتاده بر آفتابِ کابل
نگاه انگورِ سُرخناکش، زِ زخمِ تاکش پیام دارد
مخور که جز خونِ دل نبخشد به نشئه خود شرابِ کابل
اگر نه گردابِ آرزوها؛ سیاه چالِ ستارههایی؟
سرم پُر از وهم و چیستان شد، ز پرسشِ بی جوابِ کابل
ز چارسو فوجِ نامهبرها پیامِ صلح آورند سویت
مگر به خونِ کبوتر آخر، روان کنند آسیابِ کابل
خطوطِ چندی است گنگ و درهم؛ خطوطِ یک طرحِ مات و مبهم
به موج افکارِ یک مسافر، چه می توان زد به قابِ کابل؟