دردسر

دلم گرفته برایت؛ خودت خبر داری؟
که از دلم به نگاهی تو بار برداری

شنیده ام که رقیبان به دور تو جمعند
بگو که از من بیچاره، درد‌‌سر داری

شنیده‌ام که سخنگوی جمع خوبانی
کنار من چو شدی قصه مختصر داری

عجیب نیست تو سلطان حسن مملکتی
به هر کرشمه چشمت دو صد هنر داری

به شهر باقی مردم مقیم عمر شدی
تو در ولایت ما از چه رو سفر داری

به یک اشاره شود از غریبه‌‌ها دلکند
دگر چرا به کلام این همه تشر داری

شناسنامه