خورده پیوند با تو این دل و جان، رگ و هم ریشهها و نام و نشان
نسب ما به چشمهها برسد، به گل سرخ و لاله و ریحان
واژهها را به لحن روشن آب، مادرم بر زبان من میریخت
لهجهام قندپارسی دری، کابل و بلخ و غزنه و پغمان
لب که وا میکنم به آهنگ شعر حافظ، سرود مولاناست
شور شهنامه را به دل دارم نتواند جدا شود آسان
از سمرقند سیب آوردم از نشابور جام فیروزه
خوشهی پرطراوت انگور از هرات عزیز تا پروان
قصهام میرسد به یک کاشی در بلندای مسجد جامع
یا به یک کارگاه کوزهگری در محلات کابل و کاشان
ما و تو از خودیم بیتردید، چشم ما یک گواه بیهمتاست…
یک قنات از عبور ماهیها، یک قنوت از اجابت باران
گرچه با اخم آشنا گشتم مهر اتباع بر جبینم خورد
من همانم همان خراسانی سرو سبزی از این درختستان