دختر وطن نداشت ولی آرزو که داشت
گلبرگهای تازه و خوش رنگ و رو که داشت
در کوچههای بیکسیاش تا که قد کشید
بال و پری به قامت یک دانه قو که داشت
از بین خار و سنگ، خودش راه باز کرد
یک چشمه در درون خودش جستجو که داشت
مثل تمام هموطنان مهاجرش
در کام کوره بود ولی آبرو که داشت
دستش به سنگ سنگ بناها نشان گذاشت
این خاک خاطراتی از او کو به کو که داشت
هر شب به روی سفره، پیاوه سرشته بود
نان حلال و آب زلال و سبو که داشت
یک سینه حرف در دل خود دفن کرده بود
یک سینه ریز بغض به روی گلو که داشت
با کولهبار پر شده از بیم و بیکسی
کوچی بدون بدرقه، بیهای و هو که داشت
استاده بود در دل یک گفتمان رنج
یک سایهبان و بقچهٔ نان، نه نگو که داشت
آیه نشست و سورۀ غم را مرور کرد
چادرنماز گل گلی و گفتگو که داشت
اشک است و آه، آب و هوای دل غریب
یک دل که بود خانۀ غم، غصهتو که داشت
راوی بغض رفتن او هیچ کس نشد
اما نگاه آخریاش، پرس و جو که داشت
پ.ن:
پیاوه: اشکنه
آیه: مادر در لهجه هزارگی
غصهتو: غصه+ تو: غصه دار، ترکیبی رایج در لهجهٔ هزارگی مثل سایهتو، مزهتو، خیرتو، قبرتو، کوتَوتو و غیره.