در سوگ معترضان جنبش روشنایی
خون سفید و سرخ و حَبَش هست در زمین
خون میدهیم و باز عطش هست در زمین
ضحاکِ پیر غازه طلب میکند زِ ما
هر روز، خونِ تازه طلب میکند زِ ما
هی میکشند و بار دگر تازهایم ما
در مرگ، از قدیم، خوش آوازهایم ما
خونِ گلوی کیست بَرین سنگفرشِ داغ؟
اینک سزای آنکه طلب میکند «چراغ»
سر میبرند، وای مگو شانهات کجاست؟
گیرم چراغ داد تو را، خانهات کجاست؟
شهر تو کو، پناه تو کو، لشکر تو کو؟
قوم هزار پاره من! کشور تو کو؟
خواهر بگو هوای کدام شما چُم است؟
از خانه کدام شما، روشنی گُم است؟
بخت بدِ کدام شما، سرب و سنگ بود؟
نانآور کدام شما، دهمَزَنگ بود؟
این تکه گوشت پاره دل نوبر تو نیست؟
این لختهها شبیه سر شوهر تو نیست؟
این پارهآستین، به نظر، آشنا نبود؟
خواهر ببین! دو دستِ خودِ مرتضی نبود؟