خورشید

برای سفره‌ی زن، آب و نان و شیر آوردی
برای کودکانش، خوشه‌ی انجیر آوردی

تنور سرد را مهمان عطر گرم نان کردی
و صبح روشنی بعد از شبی دلگیر آوردی

به روی زانوانت خم شدی تا کودکی باشی
و یک هم‌بازی خندان باتدبیر آوردی

تو خورشیدی که بی‌تبعیض، تابیدی به هر سویی
و از یک روز روشن، این چنین تفسیر آوردی

طنین بغض‌‌ تو هر چند در چاه جهان پیچید
به روی شانه اما قله‌ی پامیر آوردی

تجسم کرده‌ای رنگین کمان مهربانی را
گل و پروانه را در چرخه‌ی تکثیر آوردی

کلامت همچنان قانون ناتکرار خوبی‌هاست
جهانی را به یک لبخند در تسخیر آوردی

شناسنامه