آخرین اشعار

خمار شب‌بوها

نمی گنجد میان خانه عطرمست شب بو ها
رود از سرسرِ دیوار بیرون پشت گل رو ها

خودش را می رساند در گدِ* دیوانگی با باد
که با هشیاریِ کارش بپیچد لای گیسوها

میان کاکلان چرخیده آبادی به آبادی
که کَیف کار یارش را کند دور سمن بو ها

دلی در آتش و پایی به هر سمت و سر و سویی
شود در کسوت بی اختیاری مست هو هو ها

دمی عیش نسیمی می شود در حلقهٔ مویی
دمی دیوانه ای در باد و باران مثل آهو ها

دمی هم پا به پای ارغوان‌ها و شقایق ها
میان عشق، بازی کرده** می گردنند هم آواز با قوها

میان این همه شیدایی و حالی به حالی ها
مرا هم برده از هوشم خمار عطر شب بو ها

 

*گَد: یکجاشدن، باهم شدن به زبان محلی در افغانستان.
**بازی کردن: رقص کردن (در افغانستان به این مفهوم هم رایج است)

شناسنامه