در سوگ فرخنده، دخت شهید افغانستان
و من از خشم نفس گیر شما شرمیدم
وای از فلسفۀ پیر شما شرمیدم
در تب خشم شما شوکت آیینه شکست
و سمنگان به جوش آمد و تهمینه شکست
و چه بیداد به سهراب و سیاوَش کردید
دختر فاجعه را طعمۀ آتش کردید
حبس کردید خداوند مرا در زندان
خاک کردید شکرخند مرا نامردان!
تف بر وسوسۀ وحشت بام و درتان
بوی خون می چکد از فلسفۀ منبرتان
گفته باشم که به آیین شما تف کردم
و به اسلام شما، دین شما تف کردم
گفته باشم پس ازین فلسفۀ دین به شما
هرچه از جنس بد و لعنت و نفرین به شما
منطق دین شما آتش و چوب و سنگ است
و زمین از شب تاریک شما دلتنگ است
واعظان! جلوۀ آیین مرا پس بدهید
شوکت و حیثیت دین مرا پس بدهید
منطق دین شما کشتن فانوس خداست
دین من آیینه روشن فانوس خداست
دین من هر قدمش حرمت انسان دارد
دین من عزت و حیثیت و وجدان دارد
دین من بر سگ دیوانه بغاوت نکند
مثل دین تو به انسان اهانت نکند
دین من سلسله جنبان حقیقت دارد
بر تو و دین تو صدبار شرافت دارد
داد و بیداد ازین خشم نفس گیر شما
آسمان سوخت ازین فلسفۀ پیر شما
توبه از آیینۀ زنگی پندار شما
تف بر فلسفۀ دین ستم بار شما…