آخرین اشعار

خشم نفس‌گیر

در سوگ فرخنده، دخت شهید افغانستان

و من از خشم نفس گیر شما شرمیدم
وای از فلسفۀ پیر شما شرمیدم

در تب خشم شما شوکت آیینه شکست
و سمنگان به جوش آمد و تهمینه شکست

و چه بیداد به سهراب و سیاوَش کردید
دختر فاجعه را طعمۀ آتش کردید

حبس کردید خداوند مرا در زندان
خاک کردید شکرخند مرا نامردان!

تف بر وسوسۀ وحشت بام و درتان
بوی خون می چکد از فلسفۀ منبرتان

گفته باشم که به آیین شما تف کردم
و به اسلام شما، دین شما تف کردم

گفته باشم پس ازین فلسفۀ دین به شما
هرچه از جنس بد و لعنت و نفرین به شما

منطق دین شما آتش و چوب و سنگ است
و زمین از شب تاریک شما دلتنگ است

واعظان! جلوۀ آیین مرا پس بدهید
شوکت و حیثیت دین مرا پس بدهید

منطق دین شما کشتن فانوس خداست
دین من آیینه روشن فانوس خداست

دین من هر قدمش حرمت انسان دارد
دین من عزت و حیثیت و وجدان دارد

دین من بر سگ دیوانه بغاوت نکند
مثل دین تو به انسان اهانت نکند

دین من سلسله جنبان حقیقت دارد
بر تو و دین تو صدبار شرافت دارد

داد و بیداد ازین خشم نفس گیر شما
آسمان سوخت ازین فلسفۀ پیر شما

توبه از آیینۀ زنگی پندار شما
تف بر فلسفۀ دین ستم بار شما…

شناسنامه