نقاب ها از صورت شان افتاد
هویدا شد سیماهایی که از انظار عوام پنهان می کردند
گرگ ها اصلیت شان را نتوانستند نشان ندهند
سرانجام دریدند شکم کودکی را که امانت ما بود
دریدند و اینک با پوزه های خون آلود در خیابان ها میگردند
بی پروای مادرانی که گیسویشان را بریده اند
بی پروای پیرمردانی که گوش و بینی شان را پیش گرگان انداختند
و انگشتانشان را، تا نوبت به کودکی نرسد که از همه مابود
نامرد ها! خارجی ها!
جای انگشت بریده ام حالا درد می کند
و از زخم گوشم خون می ریزد
روی خاک برادرم که در روز انتخابات
در کنارم تیر خورد
خارجی ها! عساکر تان را بیرون کنید!
جاده های ما شهر های ما روستا های ما مفت نا امن شده اند
زمین ما دیگر تاب ندارد وزن فولاد های بیهوده تان را
شبانه به دنبال کی وارد خانه های ما می شوید
ملا عمر در کاخ ریاست جمهوری نشسته است
روستا های ما را چرا به آتش می کشید
دموکراسی تان از آن خودتان باد
در شهر جاده ای نمانده است که من پارچه پارچه نشده باشم
دیواری نمانده است که خونم را نپاشیده باشم
تا نسل های آینده در جاده های یک کشور امن به بازی بروند
برادرم را از اردویی که حافظ رای من نیست بیرون می کنم
و ستاره های روی شانه پدرم را دانه دانه می کنم
دیروز از زخم بینی بریده ام خون به ناگاه فواره زد
از خانه بیرون شدم که جاده ها سرخ از خون کودکی شده بود
که برادران دریده بودند
دیگر مالیه نمیدهم، دیگر سربازی نمی کنم،
و به مادر و خواهرانم می گویم که فرزند ترسو به این خاک نیارند
که تا جبون ها در جلو اند
این خاک از ما نیست.