آخرین اشعار

حنجر و گوش و نگاه

دوش در کشور گوش ها بودم

ناله ها کردم و فریاد زدم، لیک چه سود؟

هیچ گوشی نشنود

دوش در شهر نگاه ها بودم

پر زدم، جان دادم، لیک چه سود؟

هیچ چشم نگه اش را نگشود

دوش رفتم به در حنجره ها

سخن از درد زدم

سخن گرم زدم، سرد زدم، لیک چه سود؟

هیچ لب، لب نگشود

دوش برگشتم و سر را به گریبان دادم

تا مرا باز برد بر سر گهواره من

نزد آن مادری، آزاده ی من

نزد آن مادر کاموخت مرا رسم و رواج دیدن

نزد آن مادر کاموخت مرا بشنیدن

شور بر پا کردن

ناله و غوغا کردن

که دلم تنگ لولو های پر از مهر وی است

به گریبان گفتم

ببرم بهر خدا، زود ببر

تا که بگویم که مرنج، مادر من

ز خموشی و ز نابینایی

تو مپندار که شاید، پسرت بنشیند

مادرم

تا دم که به دمم دم بود و آن دم بی دم سوگند

هرگز از یاد من آن زمزمه هایت نرود

شناسنامه