آخرین اشعار

حلول زندگی

ای حلول زنده‌گی، ای رستخیز
شعر را با عشق در جانم بریز

با تو من دریای سرکش می‌شوم
یک زن زیبای دلکش می‌شوم

می‌درخشم چون ستاره در شبت
می‌شوم شعر بلندی بر لبت

مثل قو در جویبار لحظه ها
عاشقانه می‌کنم با تو شنا

گاه با خود، گاه بی خود در نیاز
سر نهم بر شانه ات از روی ناز

در پناه دست‌های گرم تو
می‌خزم، تا ‌وارهم از جستجو

ابتدای آرزویم توستی
انتهای جستجویم توستی

ای حلول زنده‌گی در جسم من
هی! نشویی از لبانت اسم من!

باش با من، تا غزل‌بانو شوم
منکر هر نهی و هر تابو شوم

می‌شود ای نیمه‌ام، درکم کنی؟
آه! می‌میرم اگر ترکم کنی

شناسنامه