از دیهه هایِ دور
از کلبههایِ تنگ
از کوچههایِ روی به بازارهایِ فقر
با معدههایِ خالی
با مشتهایِ باز
آغاز میشویم.
توهین شده
با مرگهایِ زودرسِ ساده
از راه میرسیم.
دستانمان نه درخورِ آرامش
پاهایمان نه درخورِ آسودن
ما را فقیر ساخته، تحقیر کردهاند.
از آسیابهایِ قدیمی
با شیوههایِ کهنه تولید
یکنواخت
قد میکشیم.
وز کُرد هایِ کوچکِ شالیزار
با گونهگون علامتِ بیماری
از دست میرویم وَ میمیریم.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند.
دیوانگانِ آن سویِ کُهساران
لشکرکشانِ آن سویِ دریاها
جغرافیایِ زندگیِ ما را
تهدید میکنند.
از خونِما به نامِ موادِ خام
در کارخانههایِ شقاوتْشان
نوشابه و نواله میاندوزند؛
ارچند
از سازهایِ درخورِ دریاها
در تابشیم.
امّا،
آن سویِ مرزهایِسیاسیمان
تضعیف میشویم.
ما را جهانِ سوم از آن گویند.
آری طنینِ دوزخیِ آن سوی
از پشتِ بامِ کلبه آسایش
بانویِ باغ را به عزا بنشاند.
آنگه جهانِ سوّممان گفتند
جهانِ سوّم!
ویرانههایِ بسته نگهداشته شده
جمعیّتِ معامله گردیده
در روزهایِ جمعه بازارهایِ غرب
– اجناسِ مسخِ از نظر افتیده –
-طرحِ خیالیی ز بنیآدم –
تقویمِ سالهایِ قدیمی را
– بسیار قرنِ پیش درخشیده –
جغرافیایشان
اعدامگاهِ لشکرِ آزادی
آنجا که خون مباح، ولی لبخند
کم یافت میشود.
و آنجا که سالهاست
آرامش و غذا و سکونت را
برنامه نی
معاهده نی
اعتماد نیست.
آری جهانِ سوّم
آن خانههایِ کوچک
که زادگاهِ پاکِ خدایاناند
و روزگارِ شادیِ آنان را
ماشینِ فتنه کارگزاریها
بلعیدهاست.
زآنجا که سالهاست
الماس و نفت برده، ولی جاسوس
بر جای مینهند
جاسوسِ کودتا
جاسوسِ نطفههایِ برازنده
جاسوسِ خونِ عاصیِ روشنفکر!
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
که نمیدانیم،
در کورههایِ ذرّویِ آنان
یک مرمی از چه قدرتِ تخریبی
ترکیب میشود.
تنها برایِ آن که نمیدانیم
طرحِ پلانِ عاجلِ امریکا
یا شوروی
درباره خلیج چه میبودهست!
تنها برایِ آن که نمیدانیم
«ناتو» برایِ مرگِ زمینیها
تا چند سال گرسُنه میمانَد!
تنها برایِ آن که نمیخواهیم
کز بازوانِ ما
وز دستمایههایِ طبیعیمان
غرب و هزینههایِجهانخواریش
آبادتر شود!
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
که با خدا و آدمِ او عاشقانهایم
که معتقد به مالکِ خورشیدیم
و مطمئن به وارثِ زیبایی.
تاریخ، با کرامتِما ساز میشود
پیغمبرانِ روشنی و پاکی
اَسلافِ پاکطینتِ ما بودند.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
روحِ کدام جنگلِ آشفته
با نغمههایِ ما که نیاسودهست!
رُعبِ کدام وسوسه و طوفان
بر بازوانِ ما که که نپیچیدهست!
ما را جهانِ سوّم از آن گویند
از ماه تا به ماهی
زیبایی و کمال
در کارگاهِ معنویِ این جهانیان
تعدیل میشود.
ما را جهانِ سوّم از آن گویند.