آخرین اشعار

جنگ و صلح

کودک ایستاد
پارگی پیرهن
در دهان دنده های لاغرش بود
رو به مادرش سؤال کرد:
جنگ کی تمام می شود؟
مادر اشک تازه را
– با تمام پارگیّ چادرش –
پاک کرد و گفت:
گفته اند صلح می شود
پارگیّ پیرهن
– روی دنده های لاغریت –
بخیه می شود
زخم های کهن پر از ورم
روی سینه ام
التیام می شود!
صلح شد
مادری که سینه هاش ریش ریش بود
گفت به
کودکی که پارگی پیرهن
در دهان دنده های لاغریش بود
صلح آمده است لیکن
آه
شاه شاه
شاه شاه
شحنه شحنه
شیخ شیخ
گشته اند
کودکی که عکسی از پدر کشیده است روی خاک‌ها
غلام می شود!

شناسنامه