آخرین اشعار

جنون

یک جنون بی رقم، معتاد می سازد مرا‎
مست می سازد مرا دل شاد می سازد مرا‎

گاه شور بیخودی را در دلم جا می دهد‎
گاه با نایِ غمی نا شاد می سازد مرا‎

گاه جاری می کند در سینه‌ام دریای درد‎
می برد تا نا کجا، بر باد می سازد مرا‎

هر چه دارم می ستاند از من و با بی غمی‎
بی درک نابود و بی بنیاد می سازد مرا‎

هر شب این دیوانگی و این جنون بی رقم‎
گریه شیرین بی فرهاد می سازد مرا‎

خوب میدانم نگاه مست و بی پروای او‎
سر دچار هرچی بادا باد می سازد مرا‎

در میان دفتر شعرم قدم چون می نهد‎
تلخ می سازد مرا فریاد می سازد مرا‎

شمس تبریزی من میگردد و گم میشود‎
در هوای جست و جو بر باد می سازد مرا‎

می رسم آخر به عرش کبریا از خاطرش‎
خانه اش آباد، چون آباد می سازد مرا

شناسنامه