لعنت به من
با این همه جنون
با تو راه میروم
با تو حرف میزنم
از تو حرف میزنم
و مردم مرا به یکدیگر نشان میدهند
کجا بگریزم
هر جا هستی
در خواب در بیداری
در تیتر اول روزنامه ها
در پج پج های زنان همسایه
در شعرها
در کتابهایم
حتی در لبخندهای تصنعی آنکه از کنارم می گذرد
و از تو هیچ نمیداند
و از من هیچ نمیداند
لعنت به این آدمهای خوشبخت
آدمهای بی درد
كه از تو فقط انتحاری میدانند و بس
از تو فقط خاك
و تو را در صفحه های كوچكشان
از پشت شیشه ها دیده اند
اما من تو را لمس كرده ام
بوسیده ام
و چشمان سیاهت را
بیشتر از چشمان آبی آسمانی شان دوست دارم