وقتی سنگی به برکه ای بزنند
پرندگان
هر سو که شد
می گریزند
ما از هم جدا شده ایم
جدا جدا شده ایم
آنگونه که این چاقو
کیک را
تکه تکه از هم جدا می کند
وب کم ات را روشن کن
شمع ها را نیز
مادرت در سویدن پشت خط است
خاله فرزانه ات در سانفرانسیسکو
خاله سوسن در هند
عمو الیاس هم در آدلاید
پرندگان آشیان گم کرده
از چهار گوشه جهان
به هم می پیوندیم
تولدت مبارک دخترم
به شادمانی تو
امروز
فراموش می کنیم
سنگ ها را
پرهای شکسته و ریخته را
آشیان های بر باد رفته را
فراموش می کنیم
تیغه چاقوها را
فراموش می کنیم
فاصله های شرق تا غرب زمین را
پشت وب کم های مان
می خندیم
می رقصیم
آواز می خوانیم
به شادمانی تو
یک امروز
هیچ شبکه خبری را
روشن نمی کنیم