آخرین اشعار

جزیرۀ مُبهم‌

تو آن عجیبِ عجیبی جزیرۀ مبهم‌
که در غلیظی مِه می‌روی فُرو هر دم

تمام مُنحنیِ تو دویده با هیجان
تمام خط و خطوط تو درهم و بَرهم

میان دایره‌های طلسم شبهایت
که گُم شدند در آن کاشفان پُرخَم و چَم ـ

سقوط می‌کند و خُرد می‌شود آتش
از آسمان تو در خاک و خون قدم به قدم

جزیره‌ای که از آتشفشان عصیانت
بُرون جهید به دوران گُدازۀ رَستم

در آستان تو هر لحظه می‌شوم تخریب
شبیه عکس، که درآب می‌خورد بَرهَم

کدام جاذبه آخر تو را کند آرام‌؟
نگاه می‌کنی، یعنی که من، نه بیش، نه کم

شناسنامه