به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟!
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری!
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
من عروس توام، ای از من و آغوشم دور
خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم
به غزل گریه ی هر روز، به شب بیداری
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری!