آخرین اشعار

جان فدای تو شد

زمان فدای تو آری، مکان فدای تو شد
تمام هستی این نیمه جان فدای تو شد

ز سکر سین سلام‌ات سر پیاله شکست
دوباره مستی این استکان فدای تو شد

بریده ام شب تاریک گیسوانم را
چرا به جای دل این بی زبان فدای‌ تو شد؟

دگر مپرس نشان از کسی که می دانی
چگونه آمد و دامن کشان فدای تو شد

یکی نبود بگوید چه شد در این قصه
چه شد که راوی این داستان فدای تو شد

جهان قدم به قدم خواست عاشقت بشود
ولی خراب شد و ناگهان فدای تو شد

دلم کبوتر مستی است روی شانه ی شب
همین که زد به دل آسمان فدای تو شد

شناسنامه