تو آیه، آیه، آیهی ایمان تازهای
تاریخِ انقضای خدایان تازهای
بین هزار روح که در من دمیدهاند
تو، تو، تو تو، تو، تو، تو، تو، تو جان تازهای
اندیشه، لاجوردی و احساس، لعل ناب
یاقوت عشق! شهر بدخشان تازهای
روی تو قادر است درون را نشان دهد
یعنی برای آینه، تاوان تازهای
موضوع بحث هر چه ارسطو، خیال توست
ای پایتخت فلسفه، یونان تازهای!
سوگند بر سپیدیِ اندام برفیات
در بین صد بهار، زمستان تازهای
حتا به چشم قوس قزح، رنگ جالبی
حتا برای پنجره باران تازهای
تشویش، درد، غصه، جنون، رنج، کافی است؟
یا نِی هنوز در پی بحران تازهای؟