لطفاً بهانه ای، که کمی شادی آورد
ویرانه را بگیرد و آبادی آورد
از گرمی های ساختگی خسته گشته ایم
یک کم فضای گرمِ خدا دادی آورد
بیگانه مانده ایم ز اصل پدربزرگ
حال و هوای خانه ی اجدادی آورد
قدِ بلند فکر مرا سایه تا شود
نخلی بلند، با قد شمشادی آورد
در پیشِ روی کوه و مراد آن طرف اسیر
دل، ملزم است تیشه ی فرهادی آورد
رستم کجاست تا که به او اقتدا کنم
با عزم جزم، بازوی فولادی آورد
دستم بگیرد و به نبردم شود رفیق
بار دیگر به خانه ام آزادی آورد
با لرزه های خُرد، نیفتد نهاد ظلم
کاری بکن که لرزه ی بنیادی آورد