آخرین اشعار

تو را می‌شناسم

تو را می‌شناسم
تو را دیده بودم
در خواب‌هایم
با چشمان بادام «نیلی» و
لبخندی که جنون «جیحون» را
به صخره‌ها
می‌کوبید
تو را می‌شناسم
تو را دیده بودم
در خواب‌هایم
رها در بادهای کوهستان
پابه‌پای بره‌ها
پروانه‌ها و زنبورها برگرد گیسوانت
می‌چرخیدند
میخواستی بزرگ شوی
«شیرین» شوی
شانه‌به‌شانه مردان قبیله‌ات
از رودخانه بگذری
تو را دیده بودم
تو را می‌شناسم
گلوگاه سرخت را
با جیلی از لعل بدخشان
به همراه مردانی
در «پالمیرا»، «سنجار»، «اربیل»،
«زابل» و «ارزگان»
هوای بازی‌های کودکانه‌ی «جاغوری»
در سرت
«دَیدُو»های نخوانده بر لبانت
لبخند می‌زدی
سرخ
لبخند می‌زدی
بر روی دیوهایی که
شاید لحظه انسان را بیاد بیاورند

شناسنامه