آخرین اشعار

تو را دوست می‌دارم

تو را گم کرده ام مثلِ پلنگی در تنِ جنگل
تو را مثل ظهورِ ماه در پیراهنِ جنگل

تو را گم کرده ام مثل صدای رعد در توفان
تو را مثلِ نفس در لابلای جسم یکِ انسان

تو را مثلِ حضور گنج در ویرانه می‌گردم
تو را مثل کتاب زندگی در خانه، می‌گردم…

تو اما مثل آهوی هراسان در سرشتِ من
تو اما مثل زخمِ ناصبورِ سرنوشتِ من

ز چشم‌اندازِ جانم بیشه بیشه می‌گریزی باز
دوباره تکه تکه، شیشه شیشه می‌شوی آغاز

رهایم می‌کنی مثل سکوتِ سنگ در صحرا
کنار زخم‌های سخره‌ی دلتنگ در صحرا

تو وقتی تکه تکه در وجودم می‌شوی تکرار
تو وقتی واژه واژه در سرودم، می‌شوی تکرار

تو را مانند آهوی هراسان دوست می‌دارم
تو را در هیأتِ خارِ بیابان دوست می‌دارم

تو را که دست‌هایت یک تراژیدی‌ی خونین است
چو اشک ساقه در اندوهِ گلدان دوست می‌دارم

تو را مثل شهیدِ ارتشِ بیچاره ی ملی
میان خون و آتش در بدخشان دوست می‌دارم

تو را مانند نعشِ خسته و خونین فرخنده
به زیرِ پای سگ‌های خیابان دوست می‌دارم

تو را مانند زن‌های خشونت‌کشته‌ی این خاک
به زیرِ چکمه و شلاق مردان دوست می‌دارم

تو را مانند فریاد گدا در ازدحامِ شهر
به پاسِ لقمه لقمه لقمه‌ی نان دوست می دارم

بیا ای بچه‌آهوی هراسان در سرشتِ من
بیا ای زخم های ناصبور سرنوشت من

مرا با خود ببر مثل پلنگی در تن جنگل
مرا مثل ظهور ماه در پیراهن جنگل

شناسنامه