زمانهیاست پر از خوف و شر؟ فدای سرت!
تو خوب باش، تمام بشر فدای سرت!
شعار عشق من از آن نخست این بوده:
که دل فدای دلت باد و سر فدای سرت!
فدات تا بشود سر به شانه روییدهاست
چه کار آیدم این سر، اگر فدای سرت…؟
ز عقل یاد نمودی، عزیز، عقلِ چه؟
نشد به دیدن اول مگر فدای سرت؟!
غزل، غزل شود از وصفِ چشمهای تو
غزل، ترانه، قصیده… هنر فدای سرت
بگو به شاعر خود هر چه دوست میداری!
تمام هستیِ من را ببر، فدای سرت!