غرور و هیبت تو در دل سپاه تو نیست
کسی مراقب اندیشه ها و راه تو نیست
اگر به نام تو امروز جمع جارچیان
مزاحم همه شهر اند؛ این گناه تو نیست
کسی به شکل تو باشد نمیشود مسعود
تمام مسأله در کفش و در کلاه تو نیست
کسی که دوست ندارد تو را دلش سنگ است
تو خود نمونۀ مهری و اشتباه تو نیست
تو را غرور و تو را افتخار می زیبد
تو را کلاه کژ و اقتدار می زیبد
تو خاطرات منی در زمان کودکیم!
تو قهرمان منی، قهرمان کودکیم
تمام مساله ای یار با قیامت ماند
تو را ندیدم و دیدار با قیامت ماند
سخن ز معرکه ای در میان نمیآید
چنان تو در وطنم قهرمان نمیآید
کسی نمانده ببیند به فکر و باور تو
مصیبت است مصیبت به جان کشور تو
نشد کلاه بپوشم تفنگ بر دارم
نشد شهید شوم در رکاب و سنگر تو
چقدر صاحب جاه و جلال گردیدند
یکی یکی همه رزم آورانت از بر تو
تو را به خاک سپردند و بعد، آمر صایب!
نپرس این که چه کردند در برابر تو
سفر بخیر خدا حافظ ای مسافر من
فقط برای تو باید سرود، آمر من
غمت به سینه و سنگ مزار خواهد ماند
سریچه تا به ابد داغدار خواهد ماند
تو را به گریه نشستم تو را صدا کردم
برای خانهی تنهایی ات گل آوردم
صدا زدیم و نیامد جواب، فرمانده!
چقدر خسته یی، آری! بخواب فرمانده!