آخرین اشعار

تنها برای مسعود

غرور و هیبت تو در دل سپاه تو نیست
کسی مراقب اندیشه ها و راه تو نیست

اگر به نام تو امروز جمع جارچیان
مزاحم همه شهر اند؛ این گناه تو نیست

کسی به شکل تو باشد نمی‌شود مسعود
تمام مسأله در کفش و در کلاه تو نیست

کسی که دوست ندارد تو را دلش سنگ است
تو خود نمونۀ مهری و اشتباه تو نیست

تو را غرور و تو را افتخار می ‌زیبد
تو را کلاه کژ و اقتدار می ‌زیبد

تو خاطرات منی در زمان کودکیم!
تو قهرمان منی، قهرمان کودکیم

تمام مساله ای یار با قیامت ماند
تو را ندیدم و دیدار با قیامت ماند

سخن ز معرکه ای در میان نمی‌آید
چنان تو در وطنم قهرمان نمی‌آید

کسی نمانده ببیند به فکر و باور تو
مصیبت است مصیبت به جان کشور تو

نشد کلاه بپوشم تفنگ بر دارم
نشد شهید شوم در رکاب و سنگر تو

چقدر صاحب جاه و جلال گردیدند
یکی یکی همه رزم‌ آورانت از بر تو

تو را به خاک سپردند و بعد، آمر صایب!
نپرس این ‌که چه کردند در برابر تو

سفر بخیر خدا حافظ ای مسافر من
فقط برای تو باید سرود، آمر من

غمت به سینه و سنگ مزار خواهد ماند
سریچه تا به ابد داغدار خواهد ماند

تو را به گریه نشستم تو را صدا کردم
برای خانه‌ی تنهایی ات گل آوردم

صدا زدیم و نیامد جواب، فرمانده!
چقدر خسته یی، آری! بخواب فرمانده!

شناسنامه