تناسخ

آنگاه در لباس گل از جو در آمدی
شب بود پس به هیات شب بو در آمدی

میخواستی بپیچی گل کافی ات نبود
با باد صبحدم به تکاپو در آمدی

آهویی آمد آب بنوشد تو را گرفت
با عطر خویش در تن آهو در آمدی

پس دشت دشت دشت گذشتی و ظهر با
آب از رگان مرده آمو در آمدی

من سنگ بودم آب که آمد مرا گرفت
با جان من به شکل پرستو در آمدی

در آسمان گرفت کسی مان شکار کرد
ابری دهان گشود و تو آن تو در آمدی

عصری مه ات نشاند دوباره به کتف من
با دست رشد کردی با مو در آمدی

وقت غروب باز من و تو جدا شدیم
با جنگل مبارک گردو در آمدی

با شاخ و برگ درد شدی دردسر شدی
با میوه ات به شیشه دارو در آمدی

شب شد، درخت ماندی نه مه شدی نه ماه
نه در لباس یک گل شب بو در آمدی

شناسنامه