آخرین اشعار

تفسیرِ گمشدگی در وسط

راه نگران نبود
می‌رفت به سوی نرسیدن در خویش.

من و مادر
در آغاز نه
در پایان نه
دیدیم در وسط‌های راه

نیمه‌روزان بود
در نبودِ سایه
زیرِ آفتابِ یک روز بهاری
ماندیم در قصه.

در دوردستِ صدای رود
شاخه‌های نوبُرِ زردآلو
به سوی هم خَم.
دست‌ کشیده باد در گیسوان مادر
که برون زده‌ بود از چادر.

در این نیمه‌روزان
مادر نشان داد راه و گفت:
«فقط داند خدا!…»

از این وسط
جدا من و مادر؛
او جا داشت در محورِ هستی
وَ من در حاشیه…

راه نگران نبود
این من بودم:
«تفسیرِ گمشدگی در وسط»

شناسنامه