آخرین اشعار

تعهد

زمستان میوزد، بگذار تا در محضرت باشم
هوا آشفته است و برگ سبز باورت باشم

تعهد می کنم تا دور دست آرزوهایت
برای پرگشودن بیمه ی بال و پرت باشم

ترا از کوچه های جاهلی تا جاده های ماه
به پرواز آورم گل‌های گیج چادرت باشم

نوشته سرنوشتت را “نبرد شیشه و آهن”
ببین آماده ام تا مرز جان همسنگرت باشم

ببین آماده ام تا در حجاز عاشقی حتا
تو رب النوع من، من سالها پیغمبرت باشم

شهامت کن که در آیینه ی بالشت رویایت
سری سرگرم پروازت غرور بسترت باشم

شناسنامه