آخرین اشعار

تعطیلات تاریخ

ز بس جوشیده در سرها هوای فکر خام این‌جا
چه پروا گر فرو ریزد، «مَنار» «غور» و «جام» این‌جا

مبر آتش سر گلدسته‌های شهرِ نو میدان
که از وادی نمی آید سواری با پیام این‌جا

نه از مصر خرد بویی نه در چشم وطن سویی
زمستان است و خلقی گشته درگیرِ زکام این‌جا

چه می‌‌کوشی به تخریب بنا، ای سیل بنیان‌ کن
که ما بیش از تو در این پیشه داریم اهتمام این‌جا

چنان در گیر و دار جشن «تعطیلات تاریخیم»
که از فرهنگ بویی هم نیاید در مشام این‌جا

ندانم در کدامین جرگه‌ی مشران، پلان کردند
که حاجت نیست از ابنای آدم غیر نام اینجا

به رسوایی اگر از دیگران طشتی فتاد از بام
ولی با عزم ما افتاده است، از طشت بام این‌جا

شناسنامه