آخرین اشعار

تجارت سنگِ قبرها

چیزی بگو به آن‌که گرفتار جبرهاست
چون آفتاب بی‌رمق پشت ابرهاست

هر شب به محض مست‌ شدن گریه می‌کنم
مستی، پلی میان ستم‌ها و صبرهاست

خوبان شهر سهم ضعیفان نمی‌شوند
خوبان شهر قسمت باز و ستبرهاست

هرگز به این جماعت خوش‌چهره دل نبند
پشت نقاب تک تک این جمع، ببرهاست

پرسیدن‌ از وظیفه و شغلم چه فایده
این‌روزها تجارت من سنگِ قبرهاست

من مرده‌ام، نماز جنازه برای چیست
دفنم بکن چنان‌که سزاوار گبرهاست

شناسنامه