بت ها شکستنی ست، تبر را خبر کنید
این شب نرفتنی ست، سحر را خبر کنید
سهراب، ناخلف شده، این بار بی درنگ
بر کشتنش، روید… پدر را خبر کنید
از کج کلاهی تا به سرافکندگی رسید
این تاج، غیر مانده، بصر را خبر کنید
آزادگی ست قندترین لذت حیات
بیهودگی شیر و شکر را، خبر کنید
از جاده برده اند، سراسر مسیر را
بن بست ها دوباره سفر را خبر کنید…!
آتش به دست های خلیلی نوشته است
بت ها شکستنی ست، تبر را خبر کنید