آخرین اشعار

تا آمدی، بهار شدم

مست عشقت دو پله رازینه را، یک قدم کرده پشت بام شدم
ایستادم به سمت آمدنت، چون درختان پر از سلام شدم

سر راه تو با تمام ادب، مثل یک پرچمی که خم باشد
تا تو تشریف آوری قرار، قرار، پای تا سر به احترام شدم

هر طرف چار چشم پالیده، بین بی‌طاقتی صدایی را
که به‌ جا مانده از قدم‌هایت، هم‌نشین دو چشم شام شدم

بین این ماجرا نسیم رسید، شیشهٔ عطر تازه‌ات در دست
رفتم از هوش تا گشود بغل، تا به محضی که هم کلام شدم

دَم‌دم صبح‌، اِم‌کَرَت آورد، خبرت را هزار‌دستانی
خَپ خَپَک تیز پشتِ کُلَّک بام، چُپ نموده سکوت دام شدم

آن شبی که برآمدم از خویش، گذر من فتاد بر این بخت
تو گلی پرت کردی از لب بام، من همان ماهی‌ام که رام شدم

بعد از آن پشت تو شدم هر شب، تا دَم صبح روی هر بامی
رو به هر سوی آینه در دست، تا که رسوای خاص و عام شدم

صبح شد تو شکُفتی از خورشید، ماند آیینهٔ جم و جمشید
عشق آمد تو را بهار کشید، باز شبنم شدم، تمام شدم

🔺رازینه، راه زینه: راه پله
🔺پالیدن، پالیده: دنبال چیزی گشتن(جستجو کردن)
🔺ام‌کَرَت، این کرت: این دفعه
🔺خپ‌ْخَپَک: آرام آرام، یواش یواش
🔺کلَّک بام:نقطه‌ی وسط بام‌های گنبدی شکل قدیمی
🔺چپْ: ساکت، بی‌صدا

شناسنامه