تاکسی، شب، شکوفه

تاکسی شکوفه را می‌برد فرودگاه‌
شب پیاده می‌شود روی روسری ماه‌

کفش‌های خسته را زیر برف می‌کشد
باد گیر می‌دهد هی به چادر سیاه‌

«می‌روی شکوفه جان‌! حال آسمان بد است‌»
پله‌های مانده را گیج می‌کند نگاه‌

صندلی پشت سر مرد گریه می‌کند
صندلی رو به رو خیره می‌شود به راه‌

روزهای مهربان وصل می‌شود به هم‌
جمعه‌، مثنوی‌، دعا، شنبه‌، عشق‌، اشتباه‌

تاکسی شکوفه را پس به خانه می‌برد
شب دو نیمه می‌شود می‌وزد چراغ ماه

شناسنامه