بیدلی

خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای

مشهد و بلخ و بخارا را نشاندی گرد هم
چتر این رنگین کمان را روی ما وا کرده ای

بوی جوی مولیان می آید از اقصای شرق
ای امیر شهر دل، عزم بخارا کرده ای

پل زدی در مرزهای سرزمین فارسی
از فراز آن خراسان را تماشا کرده ای

بیت بیت اشعار بیدل را تو در هر صبحگاه
سفره ای گسترده با نان و مربا کرده ای

جاده پیمای تکی با رخش بی همتای خویش
تازگی با من بگو؟ قصد کجاها کرده ای

شرح کن این زندگی را واژه واژه، حرف حرف
بیدلی کن بیدلی ها را تو معنا کرده ای

شناسنامه