بی تو دلم هوای تپیدن نمی کند
از باغ سبز خاطره دیدن نمی کند
شبها و روزهای فرو رفته در سکوت
حتّی نفس، خیال دمیدن نمی کند
گیرم بهار با سبد سبز سر رسد
دستم دوباره خواهش چیدن نمی کند
آزرده پیچکی است دل رنج دیده ام
با هیچ سرو میل تنیدن نمی کند
آتش بزن به سردی پرهای شعر من
کاین دل دگر هوای پریدن نمی کند